بک لینک -

سايت پیش بینی
وان ایکس بت
سایت شرط بندی انفجار
سایت شرط بندی
سایت بازی انفجار
سایت شرط بندی فوتبال
سایت enfejar
بت فوروارد
جت بت
سایت پیش بینی فوتبال
ثبت نام بازی انفجار
sibbet90
سایت سیب بت
ورود به سایت بازی انفجار
وان ایکس بت
سایت بازی انفجار
پوکر آنلاین
بت بال 90
انفجار آنلاین
جت بت
بازی انفجار
سایت بازی انفجار

 خریدار روغن سوخته و خرید روغن سوخته بصورت لیتری و بشکه ای خریدار روغن سوخته و خرید روغن سوخته بصورت لیتری و بشکه ای .

خریدار روغن سوخته و خرید روغن سوخته بصورت لیتری و بشکه ای

به خودتان بگوئید آرام !!!!!!!!

رفته بودم فروشگاه...

یکی از این فروشگاه بزرگا, اسم نمیبرم تبلیغ نشه براش!

یه پیرمرد با نوه اش اومده بود خرید، پسره هی ور ور و غرغر  می کرد. پیرمرد می گفت: آروم باش فرهاد، آروم باش عزیزم!

جلوی قفسه خوراکی ها، پسره خودشو زد زمین و داد و بیداد...

پیر مرده گفت: آروم فرهاد جان، دیگه چیزی نمونده خرید تموم بشه.

دَم صندوق پسره چرخ دستی رو کشید چنتا از جنسا افتاد رو زمین، پیرمرده باز گفت: فرهاد آروم! تموم شد، دیگه داریم میریم بیرون!

من بسیار تعجب کرده بودم.

بیرون رفتم بهش گفتم آقا شما خیلی کارت درسته این همه اذیتت کرد فقط بهش گفتی فرهاد آروم باش!

پیرمرده با این قیافه :| منو نگاه کرد و گفت:

عزیزم، فرهاد اسم مَنه! اون اسمش سیامکه!



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۶ مهر ۱۳۹۹ساعت: ۱۲:۳۸:۳۹ توسط:123 موضوع: نظرات (0)

هوش معنوی

یکی از چالش‌های هر مدیر و رهبری فراهم کردن فرصت‌هایی برای افراد جهت مشارکت در کارهای خلاقانه است و این که چطور آنها می‌توانند کارشان را روشن، معنی‌دار و هدفدار نمایند. امروزه این ویژگی درمحل کار به ندرت یافت می‌شود در حالیکه بسیاری از افراد فکر می‌کنند هیچ معنویتی در محیط کار وجود ندارد باید بگوییم در بسیاری از زمینه‌های کاری و زندگی هوش معنوی کاربرد دارد که سه تای آنها از همه مهم‌تر است:

1- امنیت شخصی و اثرات مهم در زندگی

2- ایجاد درک روابط بین فردی

3- تغییر روش‌های مدیریت و تعیین هدف‌های متعالی

برای مثال در نظر بگیرید شخص B فردی است که دست همکاری دارد، دیگران را حمایت می‌کند و همواره حوادث را مثبت می‌بیند نه منفی، شخصی است که به دیگران ارزش می‌دهد و ارزش‌های درونی فرد را بیان می‌کند، مثل توجه، درک و تصدیق دیگران. اینگونه افراد آموخته‌اند برای استفاده از معنویت درونی باید نگرش‌های درونی را تعریف کنند و آن را توسعه دهند. تا حدی که اگر تغییر سازمان منجر به از دست دادن شغلشان شود آنها بر اساس ارزش‌های درونی و آگاهی از توجه دیگران به راحتی بتوانند در هرجایی، موقعیتی پیدا کنند(عبداله زاده و همکاران ۱۳۸۸).

اکنون شخص A را در نظر بگیرید که دارای SQ پایین و سطح پایینی از خودآگاهی است و سطح پایینی از دسترسی به منابع درونی و ویژگی‌های درونی دارد اینگونه افراد احساس امنیت ناپایداری دارند در اینجا شخص B ، SQ بالایی دارد و آگاهی توسعه‌یافته‌ای از منابع درونی داراست و می‌داند چگونه در جهان بیرون از کار و روابط کاری استفاده کند و احساس امنیت و ایمنی در آنها درونی و پایدار است.

پس هوش معنوی در محیط کار و زندگی نیز وجود دارد اما موانع ممکن است که جلوی رشد آن را بگیرد.یکی از موانعی که بر سر راه توسعه هوش معنوی وجود دارد این است که متأسفانه تاکنون چنین آموخته شده که ما تمایل داریم هوش معنوی را تصادفا بیاموزیم و حتی در سطحی کم عمق.

اغلب آموخته ایم که باور کنیم موجودات فیزیکی و مادی هستیم و در نتیجه طبیعتاً معتقد می‌شویم که امنیت زندگی ما بر اساس اجزای مادی و فیزیکی مثل پول و ثروت و دارایی و ... است که به شغل ما بستگی دارد. در واقع این مجموعه ذهنی و مادی احساس ناامنی ایجاد می‌کند چنان که هر شخص می‌داند که شغل و ثروت و پول می آید و می رود و ما کنترل اندکی بر آنها داریم و این ناامنی ترس را تعمیم می‌دهد و موجب استرس می‌شود که بر روابط در محل کار تاثیرگذار است.توسعه هوشیاری معنوی آگاهی عمیق از مجموعه استعدادهای جدا نشدنی است.

یکی دیگر از موانع، ساختار روابط و درک بین فردی است یکی از پایه‌های روابط سالم، دلسوزی است، ساختار یک رابطه دلسوزانه برای بسیاری از مدیران سخت است چون باید از وظایف و عملکردها فراتر روند. احساسات و هیجانات شخص خارج از کار است و در فرهنگی که خیلی بر وظایف متمرکز است تنها در 10 تا15 سال اخیر است که ساختار رابطه دلسوزانه به عنوان بخش مهمی از مدیریت شده است، بازار کار در این محیط که ساختار بر اساس رابطه درک، قادر بودن به تشخیص و موقعیت کارمند و پاسخ به احساسات دیگران است باعث شده که افراد قدردان باشند و سازمان و شغلشان را ترک نکنند.

ما تمایل داریم بیاموزیم که علت احساسات ما حوادث بیرونی و عملکردهای دیگر افراد است، در صورتی که خودمان باعث تمام احساساتمان هستیم و درک معنی بررسی عامل احساسات در محدوده هوشیاری معنوی است. وقتی من می آموزم که هوش معنوی ام را توسعه دهم و دریافته‌ام که چگونه دیگران را درک کنم وقتی توانایی من برای درک احساسات رشد می‌کند درمی یابم (می‌فهمم) که می‌توانم در سطح عمیق تر به دیگران در کنترل احساساتشان کمک کنم و این که چطور تواناییشان را در تصدیق کردن به کار بگیرم و این که چه چیز واقعاًآنها را می‌آزارد کمک کنیم.

یکی دیگر از موانعی که بر سر راه توسعه معنوی وجود دارد تغییرات است اغلب افراد در مقابل تغییرات رفتارهایی مثل شکایت، انتقاد، ترس وحسادت نشان می‌دهند یعنی سعی در کنترل آن دارند به اینگونه رفتارها، رفتارهای مقاومتی می‌گویند و حتی اگر تغییرات منطقی و درست باشند باز هم برخی افراد دچار ترس و مقاومت می‌شوند.

برای افراد تغییر دردناک است و اگر تغییرات رخ دهد فرد خود را به عقب می کشد در اینجا کاری که هوش معنوی می‌تواند انجام دهد این است که دلایل درستی که چرا افراد وقتی با تغییرات مواجه می شوند نمی‌توانند اقدام درستی انجام دهند را مشخص کنند. هوش معنوی به ما کمک می‌کندکه افراد با تغییر، در ذهن خود مبارزه کنند منظور این است که وقتی ترس از تغییر ایجاد می‌شود در واقع این ترس از ذهن خودمان سر چشمه می‌گیرد و نه از تغییر محیط و ترس ایجاد شده از نفس وخودماست و این عمیق ترین سطحی است که در هوشمندی معنوی دیده می‌شود وقتی ما یاد بگیریم که این اشتباه را درونی ببینیم پس می‌توانیم به دیگران کمک کنیم تا این تغییراتی که در اصل از درونشان به وجود می آید را ببینند و خود را از ترس و فشار رها کنند.

رشد معنوی فرایند بیداری و هوشیاری درونی است. یعنی صعود و بالا رفتن هوشیاری فراتر از وجود عادی و بیداری در مقابل حقایق جهان، یعنی فراتراز ذهن و نفس خود رفتن و درک اینکه واقعاً چه هستید.

رشد معنوی فرایند دور ریختن باورها و تصورات نادرست و غیرواقعی است و در این فرایند ما آگاهی و هوشیاری بیشتری نسبت به وجود درونیمان پیدا می‌کنیم، رشد معنوی نه فقط برای کسانی که به دنبال روشنگری معنوی هستند و انتخاب می‌کنند که در محیط هایی دور از اجتماع و تنها زندگی کنند، بلکه برای همه افراد اهمیت زیادی دارد. رشد معنوی می‌تواند پایه و مبنای زندگی بهتر و هماهنگ‌تر برای همه باشد، زندگی‌ای که فارغ از هر گونه فشار و دغدغه، ترس و اضطراب باشد. با کشف وجود واقعی خود، ما رویکردی متفاوت نسبت به زندگی پیدا خواهیم کرد. یاد می‌گیریم اجازه دهیم موقعیت های خارجی روی وجود درونی و اعتقادهای ما تأثیر نگذارد و قدرت و نیروی درونی در ما ایجاد می‌شود که ابزارهای بسیار مفید و مؤثر هستند.

رشد معنوی راهی برای فرار از مسئولیت غیرعادی رفتارکردن و تبدیل شدن به فردی غیرفعال نیست. بلکه روشی برای رشد، قوی تر، شادتر و مسئولیت پذیرتر شدن است.

شما می‌توانید راه رشد معنوی را بپیمایید و در عین حال مثل افراد عادی جامعه زندگی کنید. لازم نیست به دوردست بروید و تنها به زندگی خود ادامه دهید. می‌توانید خانواده تشکیل دهید،کار کنید و برای خود تجارتی را بچرخانید، ودر عین حال در فعالیت‌هایی که به توسعه و رشد درونی می‌انجامد شرکت کنید(عبداله زاده و همکاران ۱۳۸۸).

یک زندگی متعادل مستلزم این است که نه تنها نیازهای جسمی، احساسی و ذهنی خود را برآورد کنیم، بلکه احتیاجات روحی و معنوی خود را نیز در نظر داشته باشیم و این هدف رشد معنوی است.

شکی نیست آموزش مهارت‌های مرتبط با هوش معنوی در همه سطوح و برای همه افراد در تحقق اهداف متعالی و معنا بخش جامعه تاثیر شایانی دارد.

برگرفته از کتاب:هوش معنوی (مفاهیم، سنجش و کاربردهای آن)

ترجمه و تالیف:حسن عبداله‌زاده معصومه باقرپور سمانه بوژمهرانی محدثه لطفی

ویراستار: دکتر ابوالفضل کرمی انتشارات روان سنجی 1388

http://www.iraninfoweb.com/oloome-ensani/ravanshenasi-omoomi/ravanshenasi-hoosh-maanavi.html



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۶ مهر ۱۳۹۹ساعت: ۱۲:۳۸:۳۹ توسط:123 موضوع: نظرات (0)

نمره خوشبختی شما چند است ؟؟؟؟

۱ ـ وقتی مسابقه ای را می بازم از آن لذت نمی برم.
Rدرست Qغلط


2 ـ وقتی کسی درباره من لطیفه ای می گوید از آن لذت می برم.
Rدرست Qغلط


3 ـ وقتی کسی از دوستانم در حضور من جایزه ای را می برد خوشحال می شوم.
Rدرست Qغلط


4 ـ اگر کسی در صف از من جلو بزند اعتراض می کنم.
Rدرست Qغلط


5 ـ خیلی زود از سرگرمیها و تفریحات حوصله ام سر می رود
Rدرست Qغلط

6 ـ اغلب روزها خیال پردازی می کنم.
Rدرست Qغلط


7 ـ آرزوهای زیادی دارم.
Rدرست Qغلط

8 ـ بیش از اندازه چاق هستم.
Rدرست Qغلط


9 ـ از خواندن رمان لذت می برم.
Rدرست Qغلط


10 ـ از خوابیدن متنفرم
Rدرست Qغلط


11 ـ فکر می کنم جذاب هستم.
Rدرست Qغلط


12 ـ انتقادات را به خوبی پذیرا می شوم.
Rدرست Qغلط


محاسبه امتیازات:
با توجه به جوابهای زیر ، در ازای هر جواب مشابه به خود یک امتیاز بدهید.
1.غلط 2.درست 3.درست 4.غلط 5. غلط 6. غلط 7. غلط 8. غلط 9. درست 10. غلط 11. درست 12. درست

امتیاز 12 – 9 : نسبت به دیگران شما انسان خوشبختی هستید. میان انتظاری که از زندگی دارید و آنچه از آن می گیرید تعادلی برقرار کرده اید. اشخاص با امتیاز بالا ، مانند شما ، از تعادل اجتماعی خوبی بهره مندند. شما از آن جهت مورد توجه دیگران قرار دارید که از سیاست "زندگی کن و بگذار زندگی کنند" پیروی می کنید.

امتیاز 8 – 5 : شما فراز و نشیبهای خودتان را دارید. اما در اغلب مواقع به شکل متعادل و متوسطی خوشبخت هستید. اشتیاق سوزانی برای تغییر دادن زندگی تان ندارید. شما اگر با اشخاص خوشبخت تر از خود معاشرت کنید در وضعیت بهتری قرار می گیرید.

امتیاز 4 – 0: می توانید به مراتب خوشبخت تر از این باشید. جوابهای خود را مرور کنید. سعی کنید ببینید چه می توانید بکنید تا از این که هستید بهتر شوید.

توضیحات:
این پرسشنامه براساس اهتمام دکتر تئو لنتز ، مدیر سابق انجمن پژوهشهای شخصیتی در سن لوییز میسوری تهیه شده است. دکتر لنتز بزرگ ترین پژوهش درباره خوشبختی را انجام داده. اشخاصی که مورد بررسی قرار گرفتند زنان و مردانی بودند که طیف سنی 16 تا 50 سال را تشکیل می دادند. حداقل تحصیلات این اشخاص دوازده سال بود. دکتر لنتز براساس ارقام و اطلاعاتی که به دست آورد به "معیار خوشبختی" دست یافت. مباحث دوازده گانه زیر را به دقت بخوانید تا در این مورد اطلاعات بهتری به دست آورید.

1 ـ غلط. انسان خوشبخت حتی اگر چیزی را از دست بدهد ، باز هم خودش را دوست دارد. او می داند که خصوصیات مطلوب و تحسین برانگیز دیگری دارد و با اتکا به آنها برای خود تصویر ذهنی مثبتی درست می کند.

2 ـ درست. اشخاص خوشبخت به راحتی بیشتری می توانند به خودشان بخندند ، زیرا از تصویر ذهنی مطلوبی برخوردارند. آنها خودشان را بیش از اندازه جدی نمی گیرند.

3 ـ درست. انسان شاد و خوشبخت با دیگران برخوردی همدلانه دارد. او به قدر کافی احساس خوب دارد و از این حیث به کسی غبطه نمی خورد.

4 ـ غلط. انسان خوشبخت می تواند تا حدودی رفتارهای ناخوشایند دیگران را تحمل کند.

5 ـ غلط. نسبت به کسی که خشنود و خوشحال نیست ، انسان خوشبخت از انعطاف لازم برخوردار است. او به راحتی مایوس نمی شود. می تواند زمانهای ناراحتی را تحمل کند و به هدفهای خود برسد.

6 ـ غلط. انسان خوشبخت برای جبران ذهنیتی بد در خیال فرو نمی رود.

7 ـ غلط. افراد خوشبخت آرزوهای زیادی ندارند و با آنچه دارند راضی هستند.

8 ـ غلط. اگر خوشبخت باشید ، در چیزی افراط نمی کنید. افراد پرخور اغلب احساس خوشبختی نمی کنند.

9 ـ درست. افراد خوشبخت آن قدر انعطاف پذیر هستند که از واقعیت فاصله بگیرند و از تصورات دیگران لذت ببرند.

10.غلط. دلیلش روشن نیست ، اما اشخاص خوشبخت به راحتی بیشتری می خوابند. شاید برای آنان که احساس خوشبختی نمی کنند پایان دادن به روز از آن رو سخت است که لحظات لذت بخش کافی را تجربه نکرده اند. از این رو دیرتر می خوابند تا شاید لحظه خوشایندی را تجربه کنند.

11. درست. افراد خوشبخت پذیرای خود هستند و در مقام لعن و نفرین خود حرف نمی زنند. افراد غیرخوشبخت اغلب تصویر جسمانی بدی دارند و درباره خود اندیشه منفی دارند.

12. درست. افراد خوشخبت وقتی اشکالاتشان برملا می شود چیزی از خود کم نمی کنند. آنها می توانند بدون اینکه حالت تدافعی بگیرند ، انتقادات را قبول کنند.
منبع: سلامت نیوز



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۶ مهر ۱۳۹۹ساعت: ۱۲:۳۸:۳۸ توسط:123 موضوع: نظرات (0)

از پلنگهای زندگی خود نترسید!!!!!

روزی پلنگی وحشی به دهکده حمله کرده بود. شیوانا همراه با تعدادی ازجوانان برای شکار پلنگ به جنگل اطراف دهکده رفتند. اما پلنگ خودش را نشان نمی داد و دائم از تله شکارچیان می گریخت. سرانجام هوا تاریک شد و یکی از جوانان دهکده با اظهار اینکه پلنگ دارای قدرت جادویی است و مقصود آنها را حدس می زند خودش را ترساند و ترس شدیدی را بر تیم حاکم کرد.

شیوانا با خوشحالی گفت که زمان شکار پلنگ فرا رسیده است و امشب. حتما پلنگ خودش را نشان می دهد. از قضا پلنگ همان شب خودش را به گروه شکارچیان نشان داد و با زخمی کردن جوانی که به شدت می ترسید، سرانجام با تیرهای بقیه از پا افتاد. یکی از جوانان از شیوانا پرسید: چه چیزی باعث شد شما رخ نمایی پلنگ را پیش بینی کنید؟ در حالیکه شب های قبل چنین چیزی نمی فتید!؟

شیوانا گفت: ترس جوان و باور او که پلنگ دارای قدرت جادویی است باعث شد پلنگ احساس قدرت کند و خود را شکست ناپذیر حس کند. این ترس ها و باورهای ترس آور و فلج کننده ما هستند که باعث قدرت گرفتن زورگویان و قدرت طلبان می شوند. پلنگ اگر می دانست که در تیم شکارچیان کسانی حضور دارند که از او نمی ترسند هرگز خودش را نشان نمی داد!



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۶ مهر ۱۳۹۹ساعت: ۱۲:۳۸:۳۷ توسط:123 موضوع: نظرات (0)

داستان کوتاه: آسان بیندیش، راحت زندگی کن

می گویند در کشور ژاپن مرد میلیونری زندگی میکرد که از درد چشم خواب بچشم نداشت و برای مداوای چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزریق کرده بود اما نتیجه چندانی نگرفته بود.

وی پس از مشاوره فراوان با پزشکان و متخصصان زیاد درمان درد خود را مراجعه به یک راهب مقدس و شناخته شده میبیند. وی به راهب مراجعه میکند و راهب نیز پس از معاینه وی به او پیشنهاد که مدتی به هیچ رنگی بجز رنگ سبز نگاه نکند. وی پس از بازگشت از نزد راهب به تمام مستخدمین خود دستور میدهد با خرید بشکه های رنگ سبز تمام خانه را با سبز رنگ آمیزی کند.

همینطور تمام اسباب و اثاثیه خانه را با همین رنگ عوض میکند. پس از مدتی رنگ ماشین، ست لباس اعضای خانواده و مستخدمین و هر آنچه به چشم می آید را به رنگ سبز و ترکیبات آن تغییر میدهد و البته چشم دردش هم تسکین می یابد. بعد از مدتی مرد میلیونر برای تشکر از راهب وی را به منزلش دعوت می نماید. راهب نیز که با لباس نارنجی رنگ به منزل او وارد میشود متوجه میشود که باید لباسش را عوض کرده و خرقه ای به رنگ سبز به تن کند. او نیز چنین کرده و وقتی به محضر بیمارش میرسد از او می پرسد آیا چشم دردش تسکین یافته؟ مرد ثروتمند نیز تشکر کرده و میگوید :” بله. اما این گرانترین مداوایی بود که تاکنون داشته.”

مرد راهب با تعجب به بیمارش میگوید بالعکس این ارزانترین نسخه ای بوده که تاکنون تجویز کرده ام. برای مداوای چشم دردتان، تنها کافی بود عینکی با شیشه سبز خریداری کنید و هیچ نیازی به این همه مخارج نبود.برای این کار نمیتوانی تمام دنیا را تغییر دهی، بلکه با تغییر چشم اندازت میتوانی دنیا را به کام خود درآوری. تغییر دنیا کار احمقانه ای است اما تغییر چشم اندازمان ارزانترین و موثرترین روش میباشد.



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۶ مهر ۱۳۹۹ساعت: ۱۲:۳۸:۳۷ توسط:123 موضوع: نظرات (0)

سروتونین

سروتونین، یک انتقال دهنده عصبی می باشد. به طور کلی، سروتونین یک ماده شیمیایی است که کمک می کند پیام های عصبی از یک منطقه مغز به منطقه دیگر بروند.

حدود 90 درصد ذخیره سروتونین در دستگاه گوارش و پلاکت های خونی است.

اسیدآمینه تریپتوفان در ساخت سروتونین نقش اساسی دارد.


نقش سروتونین در سلامت بدن

سروتونین یک انتقال دهنده عصبی است، بنابراین کمک به فرستادن پیام از یک ناحیه مغز به ناحیه دیگر می کند.

حدود 40 میلیون از سلول های مغز، به صورت مستقیم یا غیر مستقیم تحت تاثیر سروتونین می باشند. این سلول ها با خلق و خو، میل جنسی، اشتها، خواب، حافظه و یادگیری، تنظیم دمای بدن و برخی رفتارهای اجتماعی ارتباط دارند.

سروتونین دارای اثراتی بر عملکرد سیستم قلبی عروقی، عضلات و سیستم غدد درون ریز می باشد.

سروتونین همچنین در تنظیم تولید شیر در پستان نقش دارد.

نقص سروتونین باعث سندرم مرگ ناگهانی نوزاد خواهد شد.


ارتباط بین سروتونین و افسردگی چیست؟

بسیاری از تحقیقات نشان داده که کمبود سروتونین ممکن است بر خلق و خو تاثیر داشته و منجر به بروز افسردگی، وسواس، اضطراب، هراس و خشم بیش از حد می گردد.

آیا رژیم غذایی بر سروتونین اثر دارد؟

بله. موادغذایی وجود دارند که می تواند سطح تریپتوفان را افزایش دهند. تریپتوفان، اسید آمینه ای است که در ساخت سروتونین نقش دارد.

غذاهای غنی از پروتئین مانند: گوشت قرمز، مرغ و ماکیان، لبنیات و آجیل دارای مقدار زیادی تریپتوفان می باشند.

مصرف زیاد غذاهای پروتئینی، سروتونین را افزایش نمی دهند. هنگامیکه غذای با پروتئین بالا مصرف می کنید، هم تریپتوفان و هم اسید آمینه های زیادی را وارد خون می کنید. همه این اسیدهای آمینه برای ورودشان به مغز با هم می جنگند. در آخر مقدار کمی تریپتوفان وارد مغز می شود و میزان سروتونین را افزایش نمی دهد.

اما مصرف مواد غذایی غنی از کربوهیدرات، باعث آزادسازی انسولین می شود و تمام اسیدهای آمینه موجود در خون به جز تریپتوفان، جذب بدن می شوند. در نتیجه مقدار زیاد تریپتوفان در جریان خون باقی می ماند و به مغز وارد می شود و مقدار سروتونین را افزایش می دهد.

مصرف مقدار کافی ویتامین B6 می تواند سرعت تبدیل تریپتوفان به سروتونین را افزایش دهد.


آیا ورزش بر میزان سروتونین اثر دارد؟

ورزش موجب بهبودی خلق و خو می شود و افسردگی را درمان می کند.

در گذشته پزشکان می گفتند که چند بار ورزش کردن در هفته، موجب کاهش اثرات افسردگی می شود.

اما امروزه آنان بر این باورند که 40 دقیقه ورزش کردن باعث تاثیرات خوبی بر خلق و خو می شود.

برخی بر این باورند که ورزش کردن موجب افزایش مقدار سروتونین می شود، اما هنوز به اثبات نرسیده است.


مردان و زنان به مقدار مساوی سروتونین دارند؟

مردان سروتونین بیشتری از زنان دارند، اما این اختلاف ناچیز است. به همین دلیل زنان بیشتر دچار افسردگی می شوند.

زنان دارای کمبود سروتونین دچار اضطراب و اختلالات خلقی می شوند.

مردان دارای کمبود سروتونین دچار اعتیاد به الکل، اختلال بیش‌فعالی و اختلال کنترل انگیزه می شوند.

هورمون های زنانه نیز بر مقدار سروتونین موثرند و ممکن است برخی عوارض را آشکار و یا بدتر کند. زمانی که هورمون های جنسی دائما در حال تغییر هستند، این عوارض آشکار می شوند. این زمان ها عبارتند از: دوران پیش از قاعدگی و یا بعد از زایمان و یا دوران یائسگی.

هورمون جنسی مردان تا میانسالگی ثابت است و بعد به تدریج کاهش می یابد.

آیا زوال عقل و آلزایمر بستگی به میزان سروتونین دارد؟

برخی تحقیقات نشان داده که با افزایش سن، فعالیت انتقال دهنده های عصبی کم می شود.

در سال 2006 پزشکان دریافتند که مقدار سروتونین در مغز بیماران دچار آلزایمر کم می باشد. این کاهش مقدار سروتونین به علت کاهش گیرنده های سروتونین می باشد و باعث کمبود حافظه در این بیماران می گردد.

هنوز هیچ شاهدی مبنی بر افزایش مقدار سروتونین و جلوگیری و یا تاخیر بیماری آلزایمر یافت نشده است.

سندرم سروتونین چیست؟

عموما داروهای ضدافسردگی بی خطر می باشند. ولی برخی از عوارض این داروها به نام سندرم سروتونین خوانده می شود.

هنگامیکه میزان سروتونین در مغز بسیار زیاد باشد، سندرم سروتونین رخ می دهد.

اغلب هنگامی که دو یا چند دارو که بر میزان سروتونین اثر می گذارند، با هم و در یک زمان مصرف شوند، این سندرم اتفاق می افتد. برای مثال اگر داروی میگرن به نام Triptans را همراه با داروی ضدافسردگی مصرف کنید، مقدار سروتونین افزایش می یابد.

علائم می تواند طی دقیقه و یا چند ساعت شروع شود و شامل: بیقراری، هذیان، تند شدن ضربان قلب، افزایش درجه حرارت بدن، عرق کردن، از دست دادن هماهنگی بدن، گرفتگی عضلات، تهوع، استفراغ، اسهال و تغییرات سریع فشار خون باشد.

این سندرم می تواند خطرناک باشد و باید سریعا به پزشک مراجعه کرد.

درمان شامل: خارج کردن دارو از بدن، تزریق مایعات در رگ، شل کننده عضلانی و دارو برای جلوگیری از تولید سروتونین است



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۶ مهر ۱۳۹۹ساعت: ۱۲:۳۸:۳۶ توسط:123 موضوع: نظرات (0)

تحریف های شناختی چیست؟

در بسیاری از موارد، افسردگی در واقع حاصل افکار منفی است. هنگامی که اتفاق بدی روی می‌دهد، ما با افکاری از قبیل: «عیب از من است»، «من بدشانس هستم» یا «هیچ چیز هرگز به میل من پیش نمی‌رود»، شروع به سرزنش خود می‌کنیم. این افکار می‌تواند ما را در یک پلکان مارپیچی تا قعر افسردگی کامل فرو ببرد. بنابراین، همان گونه که ملاحظه می‌کنید «ما همانی هستیم که می‌اندیشیم».

این مفهوم، اصول راهنمایی است که در پشت درمانِ شناختی قرار دارد، یکی از انواع روان درمانی­های شناختی در قرن بیستم توسط نظریه پرداز، آرون تی بک در سال 1960 میلادی مطرح گردید. اگر ما به یک چیز بارها و بارها فکر کنیم، کم‌کم شروع می‌کنیم به باور کردن این که آن چیز حقیقی است و واقعیت دارد. برای غلبه بر افسردگی باید این افکار خودکار را متوقف سازیم و آنها را با افکار واقعی­‌تر و مثبت­‌تری جایگزین کنیم. با خفه کردن افکار بد در نطفه، می‌توان جلوی افسردگی را پیش از آن که حتی آغاز شود، گرفت.

در درمانِ شناختی، رایج­ترین تحریف­شناختی که در ادبیات علمی به آنها اشاره می شود 10 مورد زیر هستند که ما را به سمت افسردگی سوق می دهند. حال ببینید آیا شما خود متعلق به یکی از آنها می باشید.

تفکر همه یا هیچ

جان به تازگی در محل کارش تقاضای ترفیع کرده است. امّا کار به کارمند دیگری که از او با تجربه ‌تر است داده می‌شود. جان خیلی دوست داشت که به این موقعیت شغلی دست یابد امّا اکنون حس می‌کند که هرگز ترفیع پیدا نخواهد کرد. او حس می‌کند که از نظر شغلی یک آدم کاملاً شکست خورده است.

تعمیم افراطی

لیندا خیلی تنهاست و غالباً اکثر وقتش را در خانه می‌گذراند. دوستانش به او پیشنهاد می‌کنند که برای صرف شام از خانه خارج شود و با دیگران ملاقات کند. لیندا فکر می‌کند که تلاش برای ملاقات کردن دیگران بی‌فایده است. او معتقد است که هیچکس واقعاً او را دوست ندارد و رفتار همه مردم ساختگی است.

فیلترهای ذهنی

مری روز بدی داشته است. هنگام رانندگی به طرف خانه، یک راننده با خوشرویی به او راه داده تا از فرعی به اصلی بپیچد اما بعد از آن یک راننده دیگر با سرعت جلوی او پیچید و چیزی نمانده بود که با هم تصادف کنند. او زیر لب غرغر می‌کند که همه مردم این شهر بی‌ ملاحظه و بی ‌شعورند.

بی‌اعتبار کردن نکات مثبت

روندا به تازگی عکس انداخته است. دوستش به او می‌گوید که چقدر صورتش در عکس زیبا افتاده است. روندا این تعریف دوستش را چنین پاسخ می‌دهد که حتماً عکاس تصویرش را دستکاری کرده است زیرا او در زندگی واقعی هرگز اینقدر زیبا به نظر نمی‌آید.

زود نتیجه‌گیری کردن

چاک در رستوران منتظر دوستش است. 40 دقیقه از زمان رسیدن او بر سر قرار گذشته است اما دوستش هنوز نیامده است. چاک با خودش فکر می‌کند که حتماً کار اشتباهی از او سر زده و دوستش دارد بدین ترتیب تلافی می کند. این در حالی است که دوستش در ترافیک گیر کرده است.

بزرگ ‌نمایی و کوچک ‌نمایی

اسکات فوتبالیست است. او در یک بازی مهم که هفته‌ها برای آن تمرین کرده بودند بازی بسیار ضعیفی کرد ولی در آخرِ بازی، گل پیروزی بخش را برای تیمش به ثمر رساند. هم تیمی‌هایش به تعریف و قدردانی از او پرداختند. امّا اسکات به آنها گفت که باید بهتر از این بازی می‌کرد و گلی که زد نیز صرفاً شانسی بود.

استدلال هیجانی

لورا نگاهی به خانه درهم ریخته و نامرتبش می‌کند و از فکر نظافت کردن و آراستن خانه، حس خستگی و عذاب می‌کند. به خودش می‌گوید: «این کار بی فایده است. چرا باید این کار را بکنم؟ فردا دوباره روز از نو، روزی از نو.»

بایدها و نبایدها

دیوید در اتاق انتظار پزشکش نشسته است. پزشک هنوز به مطب نیامده و مدتی از زمان ویزیت او نیز گذشته است. دیوید که کاملاً کلافه شده، با خود فکر می‌کند: « با این مقدار پولی که به او می ‌دهم باید سر وقت به مطب بیاید. باید احترام بیشتری به بیمارانش بگذارد. باید با ملاحظه ‌تر باشد. باید ...» در پایان، آنچه در او شکل گرفته احساس خشم و آزردگی است.

برچسب زنی

دونا رژیم غذائیش را به طور کامل رعایت نکرده و کمی بیش از مقدار معین غذا خورده است. او دائم با خود فکر می‌کند:« همین روزهاست که از چاقی مثل خرس شوم! »

به خود گرفتن

پسر جین خوب درس نمی‌خواند و نمره‌های بسیارکمی می‌گیرد. او حس می‌کند که مادر بدی است. حس می‌کند که تقصیر اوست که پسرش خوب درس نمی‌خواند.

اگر هر یک از این رفتارها را در خود سراغ دارید، تقریباً تا نیمه راه را رفته‌اید. این تمرین به شما کمک خواهد کرد. برای چند هفته، به دقت مراقب شیوه‌های خود تخریبی در واکنش‌هایتان نسبت به شرایط مختلف باشید. سعی کنید واکنش‌های خودکار (اتوماتیک) خود را شناسایی کنید. اکنون هر یک از 10 تحریفِ شناختی فوق را در نظر می‌گیریم و راهبردهایی برای از عهده برآمدن و کنار آمدن ارائه می‌کنیم که به شما کمک می‌کنند تا غم و غصه‌ها را پیش از آن که حتی شروع شوند از بین ببرید.

راهبردهایی برای غلبه بر افکار منفی

تفکر همه یا هیچ

جان به تازگی در محل کارش تقاضای ترفیع کرده است. امّا کار به کارمند دیگری که از او با تجربه ‌تر است داده می‌شود. جان خیلی دوست داشت که به این موقعیت شغلی دست یابد امّا اکنون حس می‌کند که هرگز ترفیع پیدا نخواهد کرد. او حس می‌کند که از نظر شغلی یک آدم کاملاً شکست خورده است.

مشخصه این نوع طرز تفکر، به کار بردن عبارت های مطلق انگارانه ای چون «همیشه»، «هرگز» و « تا ابد» است. موقعیت‌های بسیار کمی در زندگی وجود دارند که تا این اندازه مطلق باشند. آنچه معمولاً وجود دارد در ناحیه خاکستری است. نه سیاهِ سیاه و نه سفید سفید. بنابراین، این کلمات را بجز در مواردی که حقیقتاً صدق می‌کنند به کار نبرید و به دنبالِ یافتن توصیف دقیق‌تری از شرایط باشید. جان می‌توانست این‌گونه با مسأله ترفیع پیدا نکردن خود کنار بیاید:

«من این شغل را خیلی دوست داشتم. امّا به فرد با تجربه‌ تری داده شد. این کار باعث ناراحتی من شد امّا این به معنی نیست که من کارمند خوبی نیستم. در آینده باز هم موقعیت‌های شغلی خوبی برایم پیش خواهد آمد. بنابراین من به کارم با جدّیت ادامه خواهم داد تا هنگامی که آن موقعیت‌ها پیش امد آماده باشم. این شکست به معنی پایان کار من نیست. رویهم رفته من کارمند خوب و ممتازی هستم.

تعمیم افراطی

لیندا خیلی تنهاست و غالباً اکثر وقتش را در خانه می‌گذراند. دوستانش به او پیشنهاد می‌کنند که باید از خانه خارج شود و با دیگران ملاقات کند. لیندا فکر می‌کند که تلاش برای ملاقات کردن دیگران بی‌فایده است. او معتقد است که هیچکس واقعاً او را دوست ندارد و رفتار همه مردم مردم ساختگی است.

هنگامی که یک نفر به تعمیم افراطی می‌پردازد، یک یا چند مورد خاص را در نظر می‌گیرد و فرض می‌کند که بقیه موارد نیز همین‌گونه هستند. آیا رفتار همه مردم ساختگی است و هیچکس او را دوست ندارد؟ آیا دوستانش که به او پیشنهاد می‌کنند از خانه خارج شود، واقعا دوستش ندارند؟ مطمئناً کسی هست که به فکر او باشد. بار بعد که خواستید به تعمیم افراطی بپردازید به یاد بیاورید که حتی با وجودی که یک گروه از مردم ممکن است وجوه مشترکی داشته باشند، امّا تک ‌تک آنها با یکدیگر فرق دارند و دارای شخصیت های منحصر به خود می باشند. هیچ دو آدمی کاملا مثل هم نیستند. ممکن است رفتار بعضی از آدمها ساختگی و تصنعی باشد. ممکن است آدمهایی هم باشند که شما را دوست نداشته باشند. امّا همه آدمها این گونه نیستند. با تصوّر کردن این که هیچکس شما را دوست ندارد، دیواری به دور خود می‌کشید که مانع دستیابی شما به آن چیزی که بیش از هر چیز به آن احتیاج دارید، یعنی دوستی، می‌شود.

فیلترهای ذهنی

مری روز بدی داشته است. هنگام رانندگی به طرف خانه، یک راننده با خوشرویی به او راه داده تا از فرعی به اصلی بپیچد اما بعد از آن یک راننده دیگر با سرعت جلوی او پیچید و چیزی نمانده بود که با هم تصادف کنند. او زیر لب غرغر می‌کند که همه مردم این شهر بی‌ملاحظه و بی‌شعورند.

هنگامی که فرد قربانی فیلترهای ذهنی می‌شود، تنها رویدادهای بد زندگی به چشمش جلوه می‌کند و رویدادهای مثبت نادیده گرفته می‌شود. یاد بگیرید که در پس هر ابری، در جستجوی اشعه درخشان و تابناک خورشید باشید. همه چیز به این بستگی دارد که خودتان اجازه دهید چگونه رویدادها بر شما تأثیر بگذارند. مری اگر به رفتار آن راننده‌ای که به او اجازه عبود داد، توجه می‌کرد می‌توانست تمام روزش را تغییر دهد.

بی‌اعتبار کردن نکات مثبت

روندا به تازگی عکس انداخته است. دوستش به او می‌گوید که چقدر صورتش در عکس زیبا افتاده است. روندا این تعریف دوستش را چنین پاسخ می‌دهد که حتماً عکاس تصویرش را دستکاری کرده است زیرا او در زندگی واقعی هرگز اینقدر زیبا به نظر نمی‌آید.

ما بعضی وقت‌ها استاد منفی جلوه دادن چیزهای مثبت هستیم. بخشی از این کار به خاطر اعتماد به نفس پایین است. ما حس می‌کنیم که شایستگی چیزی را نداریم. برگرداندن این
وضع در واقع بسیار آسان است. بار بعد که کسی از شما تعریف کرد، در مقابل آن ندای درونی که به شما می‌گوید شایسته این تعریف نیستید مقاومت کنید. فقط کافی است بگوئید «متشکرم» و لبخند بزنید. هر چقدر این کار را بیشتر بکنید، برایتان آسانتر می‌شود.

زود نتیجه‌گیری کردن

چاک در رستوران منتظر دوستش است. 40 دقیقه از سر قرار گذشته است.
چاک با خودش فکر می‌کند که حتماً کار اشتباهی از او سر زده و دوستش دارد بدین ترتیب تلافی می کند. این در حالی است که دوستش در ترافیک گیر کرده است.

یک بار دیگر، ما قربانی عدم اعتماد به‌ نفس خود شده‌ایم. ما بدترین حالت را در نظر می‌گیریم و از پیش، خود را برای ناراحت شدن آماده می‌کنیم. زمانی که می‌فهمیم تمام نگرانی‌هایمان بی‌اساس بوده است خود را به خاطر استرسی که به خود وارد کردیم سرزنش می‌کنیم. دفعه دیگر به نتیجه‌گیری‌هایتان شک کنید. بدین ترتیب، بسیاری از نگرانی‌های غیرضروری را از خود دور می‌سازید. امّا چنانچه نگرانی شما پایه در واقعیت داشت بهتر است آن فرد را از زندگی خود کنار بگذارید.

بزرگ ‌نمایی و کوچک ‌نمایی

اسکات فوتبالیست است. او در یک بازی مهم که هفته‌ها برای آن تمرین کرده بودند بازی بسیار ضعیفی کرد ولی در آخرِ بازی، گل پیروزی بخش را برای تیمش به ثمر رساند. هم تیمی‌هایش به تعریف و قدردانی از او پرداختند امّا اسکات به آنها گفت که باید بهتر از این بازی می‌کرد و گلی که زد نیز صرفاً شانسی بود.

آیا تاحالا تلسکوپی را برعکس در دست گرفته و به چیزی نگاه کرده‌اید؟ همه چیز نازک‌تر و کوچکتر از آنچه هست دیده می‌شود. امّا هنگامی که از انتهای دیگر (جهت درست) تلسکوپ نگاه کنید همه چیز بزرگتر به چشم می‌آید. افرادی که به دام بزرگ ‌نمایی و
کوچک نمایی گرفتار می‌شوند، انگار به تمام موفقیت‌هایشان از جهت برعکس تلسکوپ و به تمام ناکامی‌هایشان از جهت درست تلسکوپ می‌نگرند.

چه کاری می‌توان انجام داد که به این دام گرفتار نشد؟ آیا این گفته قدیمی را به یاد می‌آوردید که (جنگل دیده نمی شد، زیرا درختان مانع دیدن جنگل می شدند؟) هنگامی که یک اشتباه ما را به سوی خود می‌کشد، فراموش می‌کنیم که کلّ تصویر را در نظر بگیریم. بهتر است گاهی اوقات یک قدم عقب تر برویم و از کمی دورتر به جنگل نگاه کنیم. اسکات در مجموع برای تیمش موثر بوده است. پس اگر اشتباهاتی نیز داشته است چه باک؟

استدلال هیجا نی

لورا نگاهی به خانه درهم ریخته و نامرتبش می‌کند و از فکر نظافت کردن و آراستن خانه، حس خستگی و عذاب می‌کند. به خودش می‌گوید: « این کار بی فایده است. چرا باید این کار را بکنم؟ فردا دوباره روز از نو، روزی از نو.»

ارزیابی لورا از وضعیت بر اساس حسی است که در او به وجود آمده نه آنچه واقعیت دارد. فکر کردن درباره کار سنگینی که پیش رو دارد حس بدی در او به وجود آورده امّا واقعاً وضعیت این قدر ناامید کننده است؟ در واقع، نظافت کردن خانه، برای همه
انجام‌ پذیر است. او فقط حس می‌کند که آماده این کار نیست. بنابراین براساس این واقعیت که انجام این کار او را خسته و کوفته می‌کند، چنین نتیجه‌گیری می‌کند که کار بی فایده‌ای است.
وقتی حس می‌کنید که انجام کاری برایتان طاقت فرساست، به این توصیه عمل کنید:
آن کار را به اجزاء کوچکتر تقسیم کنید. سپس آنها را بر حسب اهمیتی که برایتان دارند اولویت بندی کنید. حال، نخستین کاری که در لیست‌تان قرار دارد را انجام دهید. باور کنید که با این کار احساس خوبی به شما دست خواهد داد و آماده انجام کارهای بیشتر خواهید شد. نکته مهم این است که گامی، هرچند کوچک، به سوی هدف بردارید. این نقطه شروعی خواهد بود که شما را از این احساس ناتوانی در خواهد آورد.

بایدها و نبایدها

دیوید در اتاق انتظار پزشکش نشسته است. پزشک هنوز به مطب نیامده و مدتی از زمان ویزیت او نیز گذشته است. دیوید که کاملاً کلافه شده، با خود فکر می‌کند: « با این مقدار پولی که به او می ‌دهم باید سر وقت به مطب بیاید. باید احترام بیشتری به بیمارانش بگذارد. باید با ملاحظه ‌تر باشد. باید ...» در پایان، آنچه در او شکل گرفته احساس خشم و آزردگی است.

همه ما فکر می‌کنیم که کارها باید به نحو خاصی انجام شوند، امّا اگر واقع ‌بین باشیم، می‌بینیم که این طور نیست. بر روی آنچه می‌توانید تغییر دهید تمرکز کنید و اگر نتوانستید، آن را به عنوان بخشی از زندگی بپذیرید. سلامت ذهنی و روانی شما مهم‌تر از این است که «نحوه‌ انجام کارها باید چطور باشد.»

برچسب ‌زنی

دونا رژیم غذائیش را به طور کامل رعایت نکرده و کمی بیش از مقدار معین غذا خورده است. او فکر می‌کند:«همین روزهاست که از چاقی مثل خرس شوم!»

آنچه دونا انجام داده است در واقع برچسب ناتوان و تنبل‌ زدن به خودش است. او به احتمال زیاد چنین استدلال خواهد کرد که چون نمی‌تواند وزنش را کم کند پس رژیم گرفتن بی فایده است. او اکنون در دام برچسبی که به خودش زده گرفتار آمده است. هنگامی که ما به خودمان برچسب می‌زنیم، رفتارمان را به گونه‌ای تغییر می‌دهیم که آن برچسب ایجاب می کند. البته این ویژگی می‌تواند به صورت مثبت نیز به کار گرفته شود. این کاری است که دونا می‌توانست انجام دهد تا برچسب‌زنی به نفعش تمام شود: او می‌توانست این واقعیت را در نظر گیرد که تاکنون بسیار قوی بوده است، بسیار قوی‌تر از میانگین مردم، زیرا با یکی از نیازهای اساسی بدن، یعنی خوردن، در حال مبارزه بوده است. او سپس می‌توانست خود را به خاطر اشتباهی که از هر انسانی سر می‌زند، ببخشد. این فقط یک عقب‌نشینی موقت بوده و او می‌تواند بر آن غلبه کند. او در کلّ یک آدم بسیار قوی بوده و این را با رعایت رژیم غذایی اثبات کرده است. دونا با این نحو تفکر مثبت، بلافاصله روی مدار صحیح قرار خواهد گرفت و در هدف اصلی وی که کاهش وزن می باشد بدون هیچ وقفه و خللی ادامه می دهد.

به خود گرفتن

پسر جین خوب درس نمی‌خواند و نمره‌های بسیارکمی می‌گیرد. او حس می‌کند که مادر بدی است. حس می‌کند که تقصیر اوست که پسرش خوب درس نمی‌خواند.

جین تمام مسئولیت مربوط به چگونگی درس خواندن پسرش را بر عهده می‌گیرد. امّا این نکته را در نظر نمی‌گیرد که پسرش یک انسان مستقل است که نهایتاً خودش مسئول کارهایش می‌باشد. او می‌تواند تا جائی که از دستش برمی‌آید پسرش را راهنمایی کند، امّا در انتها، این پسرش است که فعالیت‌ها و اعمال خود را کنترل می‌کند. بار دیگر که در چنین وضعیتی قرار گرفتید از خود سوال کنید: «اگر این آدم کار در خور ستایش و تحسینی انجام می‌داد آیا به من امتیاز و افتخاری تعلّق می‌گرفت؟» به احتمال زیاد، پاسختان این خواهد بود که: «نه، افتخارش برای خود او خواهد بود.» بنابراین، چرا هنگامی که او کار درخور ستایشی انجام نداده است شما خودتان را سرزنش می‌کنید؟ این کار شما تغییری در رفتار او به وجود نخواهد آورد. فقط خود او می‌تواند این کار را انجام دهد.

راه حل‌هایی که در اینجا ارائه شد برای شرایط متداولی است که ما گاهی خود را در آنها می‌بینیم. اینها را به عنوان یک مثال در نظر بگیرید و خودتان در صدد یافتن راه‌حل‌های مثبت برای افکار منفی‌تان تلاش کنید. ابتدا تشخیص دهید که جزئ کدامیک از موارد فوق هستید و سپس با آن افکار منفی مقابله کنید تا به فکر مثبت دست یابید. افکار خود را تغییر دهید، مطمئن باشید که حالتان هم از آن دنباله روی خواهد کرد. همیشه به یاد داشته باشید که شما همانی هستید که می‌اندیشید!

حمیده جهانگیری، کارشناس ارشد روانشناسی و عضو هیات علمی دانشگاه پیام نور

منبع:

Schimelpfening, N., (2007). What Are Cognitive Distortions? Retrieved January 23, 2010, from http://depression.about.com/cs/psychotherapy/a/cognitive.htm

یازدهمین خبرنامه الکترونیکی انجمن روانشناسی ایران



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۶ مهر ۱۳۹۹ساعت: ۱۲:۳۸:۳۶ توسط:123 موضوع: نظرات (0)

داروهای اعتیاد آور

مصرف برخی از داروها باعث وابستگی جسمی یا روانی فرد به دارو می‌شود به‌طوری که با قطع دارو، علایم و عوارضی ظاهر می‌شود. اما لازم است در ابتدا تفاوت وابستگی و اعتیاد مشخص شود؛ در بسیاری از بیماری‌های مزمن از جمله دیابت، تیرویید، فشارخون و... فرد به مصرف دارو وابسته است اما اعتیاد ندارد و درصورت دردسترس بودن درمان مناسب‌تر (به جز مصرف دارو) به‌راحتی می‌تواند مصرف آن را قطع کند. در اعتیاد دارویی، فرد به افزایش دوز دارو و ادامه مصرف باوجود عواقب آن و... نیاز دارد.

داروهای اعتیادآور انواع زیادی دارند و مهم‌ترین آنها داروهای خواب‌آور – آرام‌بخش، داروهای شبه افیونی و محرک‌ها (ریتالین) هستند:

شایع‌ترین داروهای خواب‌آور - آرام‌بخش که با مصرف آنها خطر وابستگی و اعتیاد وجود دارد، داروهایی از خانواده بنزودیازپین‌ها (دیازپام، لورازپام، کلردیازپوکساید- کلونازپام و آلپرازولام) و باربیتورات‌ها (فنوباربیتال و...) هستند. این گروه‌ از داروها، هرچه نیمه عمر کوتاه‌تری داشته (لورازپام) و هرچه قدرتمندتر باشند (آلپرازولام)، احتمال وابستگی و اعتیاد بیشتر خواهد بود. متاسفانه بسیاری از پزشکان آلپرازولام را برای بیماران تجویز می‌کنند ولی بیمار بعد از 3-2 هفته مصرف، برای قطع آن دچار مشکل می‌شود. البته بسیاری از مصرف‌کنندگان آلپرازولام سرخود یا با توصیه دوستان و نزدیکان به علت اثر آرام‌بخش و تا حدودی افزایش سرخوشی، به مصرف «آلپرازولام» روی می‌آورند، اما بعد از چند هفته، با قطع عمدی یا اتفاقی (مثلا فراموش‌کردن مصرف دارو) دچار حمله‌های اضطرابی شدید و بی‌خوابی می‌شوند.

گروهی دیگر از مصرف‌کنندگان داروهای خواب‌آور- آرام‌بخش، مصرف‌کنندگان متامفتامین (شیشه) هستند که برای کاهش عوارض مصرف شیشه مانند اضطراب، بی‌قراری و بی‌خوابی شدید، به استفاده از آلپرازولام روی می‌آورند. البته اگر فرد تحت‌نظر پزشک برای مدت زمان طولانی، داروهای آرام‌بخش – خواب‌آور استفاده کند، اما معیارهای اعتیاد (نیاز به افزایش دوز، درگیری ذهنی با مصرف و ...) در او وجود نداشته باشد، لازم نیست دارو را قطع کند.

گروه دیگری از داروها که مورد سوءمصرف قرار می‌گیرند و احتمال اعتیادآوری‌شان بالاست، شبه‌مخدرها هستند. از این گروه داروها می‌توان به ضددردهای شبه‌مخدر از جمله مورفین و پتیدین و... اشاره کرد که در صورت مصرف طولانی‌مدت، اعتیادآورند، اما برای افرادی که در ICU وCCU مخدرهای تزریقی می‌گیرند، در صورت بهبود و نداشتن درد مزمن، احتمال اعتیاد به دارو، در آنها بسیار کم است. بیشتر معتادان این گروه داروها را کادر درمانی (پزشکان و پرستاران و ...) تشکیل می‌دهند. داروی دیگری که جزو گروه شبه‌مخدرها محسوب می‌شود، «ترامادول» است که علاوه بر خواص «شبه افیونی»، با تاثیر بر گیرنده‌های سروتونینی، خلق فرد را هم بالا می‌برد و می‌تواند او را نسبتا سریع وابسته کند. در صورت مصرف زیاد این دارو، تشنج نیز دیده می‌شود. در موارد زیادی سوءمصرف‌کنندگان و وابستگان به موادمخدر برای ترک، «ترامادول» را جایگزین می‌کنند ولی بعد از مدتی ترک مصرف این قرص هم خود مشکلی دوچندان می‌شود. داروی دیگر از این گروه «دیفنوکسیلات» و کاربرد اصلی آن، کاهش حرکات روده بزرگ و جلوگیری از بروز اسهال‌های غیرعفونی است. مصرف‌کنندگان موادمخدر این دارو را با دوز بسیار بالا، برای ترک، مورد سوءمصرف قرار می‌دهند.

«ریتالین»، داروی تجویزی دیگری است که خطر وابستگی نسبتا زیادی دارد. این دارو از گروه محرک‌هاست و تنها کاربرد آن در پزشکی، مربوط به کودکان بیش‌فعال – کم‌توجه و مبتلایان به حمله خواب (نارکولپسی) است. نکته قابل توجه این است که مصرف این دارو معمولا در کودکان بیش‌فعال – کم‌توجه، اعتیادآور نیست ولی در افراد معمولی می‌تواند اعتیادآور و همراه با علایمی شبیه عوارض مصرف متامفتامین (شیشه) باشد. ریتالین را بیشتر دانش‌آموزان و دانشجویان برای افزایش تمرکز در مطالعه و بیدارماندن، مورد سوءمصرف قرار می‌دهند.



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۶ مهر ۱۳۹۹ساعت: ۱۲:۳۸:۳۵ توسط:123 موضوع: نظرات (0)

چارلی چاپلین

آموخته ام که، با پول میشود....

خانه خرید ولی آشیانه نه،

رختخواب خرید ولی خواب نه،

ساعت خرید ولی زمان نه،

می توان مقام خرید ولی احترام نه،

می توان کتاب خرید ولی دانش نه،

دارو خرید ولی سلامتی نه،

خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره ،

می توان قلب خرید، ولی عشق را نه.

آموخته ام که... تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من
می گوید: تو مرا شاد کردی

آموخته ام ... که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است

آموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت

آموخته ام ... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم

آموخته ام ... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم

آموخته ام ... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی

آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است

آموخته ام ... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند

آموخته ام ... که پول شخصیت نمی خرد

آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند

آموخته ام ... که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم

آموخته ام ... که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد

آموخته ام ... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان

آموخته ام ... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد

آموخته ام ... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم

آموخته ام ... که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم

آموخته ام ... که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد

آموخته ام ... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد


برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۶ مهر ۱۳۹۹ساعت: ۱۲:۳۸:۳۴ توسط:123 موضوع: نظرات (0)

نوازشهای کلامی

"بله، واقعاً روز خوبیست."

با این کار شما و همسایه‌تان با یکدیگر تبادل نوازش انجام داده‌اید. در واقع نوازش به معنای درک حضور دیگری است.

همه‌ی ما با چنین تبادلاتی که معمولاً حتی راجع به آنها فکر نمی‌کنیم آشنا هستیم. اما تصور کنید که این صحنه با کمی تفاوت پیش می‌آمد و همچنانکه همسایه به شما نزدیک می‌شد لبخند می‌زدید و می‌گفتید "چه روز خوبی!" ولی همسایه‌ی شما هیچ پاسخی نمی‌داد و از کنارتان رد می‌شد. در آن صورت چه احساسی داشتید؟

اگر شما مانند اغلب مردم باشید، از برخورد همسایه متعجب می‌شوید. شاید از خودتان بپرسید: "چه اتفاقی افتاده؟". ما به نوازش نیاز داریم و اگر نوازش نگیریم احساس محرومیت و طردشدگی می‌کنیم.


ما به عنوان افراد بزرگسال هنوز در کاوش تماس جسمی هستیم. ولی یاد می‌گیریم که شکل‌های دیگر درک حضور دیگری را جانشین لمس جسمی کنیم. یک تبسم، یک تعریف و تمجید یا حتی یک اخم و ترشرویی نشان می‌دهد که حضور ما درک شده است.


نوازش‌های کلامی در مقابل نوازش‌های غیر کلامی

در مثالی که در ابتدای این قسمت بیان شد شما و همسایتان تبادل نوازش‌های کلامی و غیر کلامی را نمودید. هم با یکدیگر صحبت کردید و هم به هم لبخند زدید.

شما می‌توانستید نوازش‌های کلامی دیگری را هم مبادله کنید از یک "سلام" گرفته تا یک مکالمه‌ی عریض و طویل.

نوازش‌های غیر کلامی می‌توانند شامل دست تکان دادن، سر تکان دادن، دست دادن و یا بغل کردن و در آغوش گرفتن باشند.


نوازش‌های مثبت در مقابل نوازش‌های منفی

یک نوازش مثبت نوازشی است که شخص نوازش گیرنده احساس و تجربه‌ی خوبی پیدا کند، در حالیکه نوازش منفی عبارتست از یک تجربه‌ی ناخوشایند و دردناک برای نوازش گیرنده. در مثالی که در ابتدا آوردم، شما و همسایتان نوازش‌های مثبت را مبادله کردید که هم کلامی بود و هم غیر کلامی.

اگر همسایه‌ی شما به جای اینکه به شما پاسخ خوشایندی داده باشد به شما اخم می‌کرد او یک نوازش منفی غیر کلامی داده بود.

او می‌توانست به شما نوازش شدید منفی غیر کلامی شدیدتری با مشت کوبیدن به صورت شما بدهد. و اگر به شما نوازش کلامی منفی می‌داد ممکن بود در جواب "چه روز خوبی!" بگوید اَه یا حتی بگوید: "روز خوبی بود ولی تو خرابش کردی."


شاید تصور شما بر این باشد که افراد همیشه به دنبال نوازش‌های مثبت هستند و از نوازش‌های منفی اجتناب می‌کنند. در دنیای واقع، ما براساس اصل دیگری عمل می‌کنیم: "هر نوع نوازشی بهتر از نبود آن است." ما برای ارضای عطش به محرک خودمان می‌توانیم همان اندازه که از نوازش‌های مثبت بهره می‌گیریم از نوازش‌های منفی بهره‌ مند شویم.

ما این را به صورت غریزی در دوران نوزادی می‌دانیم. تقریباً همه‌ی ما این وضعیت را داشته‌ایم که در دوران اولیه‌ی خردسالی و نوزادی ما، زمان‌هایی وجود داشته که نتوانسیم نوازش‌های مثبتی را که نیاز داریم بدست آوریم. در چنین اوقاتی، به فکر افتادیم که روش‌هایی را برای به دست آوردن نوازش‌های منفی به کار بریم. ما این نوازش‌های منفی را با وجود اینکه دردناک بودند، به وضعیت بدون نوازش ترجیح می‌دادیم.

در زندگی بزرگسالی ممکن است این الگوهای دوران کودکی را بازنوازی کنیم و همچنان به گرفتن نوازش‌های منفی ادامه دهیم.



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۶ مهر ۱۳۹۹ساعت: ۱۲:۳۸:۳۴ توسط:123 موضوع: نظرات (0)